۳۴۲ بار خوانده شده

ای پریشانی ...

مردی که آمد از فَلق ِ سرخ
در این دم آرام خواب رفته ،
پریشان شد
ویران .
و باد پراکند
بوی تنش را
میان خزر ،
ای سبز گونه ردای شمالی ام
جنگل !
اینک کدام باد
بوی تنش را
می آرد از میانه ی انبوه گیسوان پریشانت
که شهر به گونه ی ما
در خون سرخ نشسته است .... ؟
آه ای دو چشم فروزان !
در رود مهربان کلامت
جاری ست هزاران هزار پرنده ،
بی تو کبوتریَم بی پر ِ پرواز ...
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:زخم سیاه
گوهر بعدی:سروده های خفته ...
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.