۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۲۴

خرم آن لحظه که مشتاق به یاری نرسد
آرزومند نگاری به نگاری رسد

دیده بر روی چو گل بنهد و نبود خبرش
گر چه بر دیده ز نوک مژه خاری برسد

گر چه در دیده کشد هیچ غبارش نبود
هر کجا از قدم دوست غباری برسد

لذت وصل نداند مگر آن سوخته ای
که پس از دوری بسیار به یاری برسد

قیمت گل بشناسد، مگر آن مرغ اسیر
که خزان دیده بود پس به بهاری می رسد

ای خوش آن پاسخ تلخی که دهد از صبرم
که خماری شکن ار بعد خماری برسد

خسروا، یار تو، گر می نرسد، یاری کن
بهر تسکین دل خویش که آری برسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.