۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۳

بر من، ار دولت وصل تو مقرر می شد
کارم از لعل گهر بار تو چون زر می شد

دوش گفتم، نتوان دید به خوابت، لیکن
با فراق تو مرا خواب مقرر می شد

شرح هجران تو گفتم، بنویسم، لیکن
ننوشتم که بسی عمر دران سر می شد

بارها شمع بکشتم که نشینم تاریک
خانه دیگر ز خیال تو منور می شد

عقل وارون ز تمنای تو منعی می کرد
عشق می آمد و او نیز مسخر می شد

گر چه بسیار بگفتم نیامد در گوش
خوش تر از نام تو، با آنکه مکرر می شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.