۲۳۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴۶

هر کسی روز وداع از پی محمل می شد
تو مپندار که آن دلبرم از دل می شد

هیچ منزل نشود قافله از آب جدا
زانکه پیش از همه سیلاب به منزل می شد

گفتم، از محمل آن جان جهان برگردم
پایم از خون دل سوخته در گل می شد

ساربان خیمه به صحرا زد و اینم عجب است
که قیامت نشد آن روز که محمل می شد

راستی هر که در آن شکل و شمایل می دید
هم چو من فتنه در آن شکل و شمایل می شد

پند عاقل نکند سود که در بند فراق
دل دیوانه ندیدیم که عاقل می شد

بگذر از خویش که بی طبع مسالک، خسرو
هیچ سالک نشنیدیم که واصل می شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.