۲۲۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۳

ای که از خاک درت دیده منور گردد
وصف روحت چو کنم، روح معطر گردد

دیده در زیر قدمهات نمی گرید، از آن
که مبادا کف پای تو به خون تر گردد

گوش بگرفت، چو بشنید رقیبت سخنم
گوش ابلیس چو قرآن شنود کر گردد

ناوکی بر دل ریشم فگن، ای دیده من
تا بود ریش درونم به برون سر گردد

ای بسا جان به سر کوی تو شد خون و هنوز
می رود تا به سر کوی تو محشر گردد

سازمش خون و به پیش سگت اندازم، اگر
بی جراحت ز سر کوی تو دل برگردد

اشک خسرو همه از خون جگر ساخته است
از قدمهات چو ریزم، همه گوهر گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.