۲۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۵۴

هر کسی سبزه و صحرا و گلستان خواهد
دل بیچاره ترا چون دل من آن خواهد

نیک تنگ آمدم از خود، ز پی کشتن من
خنده گو کز لب خونخوار تو فرمان خواهد

خواندیم از پی قربان چو به مهمانی وصل
آمدم اینک، اگر وصل تو قربان خواهد

چشم تو کشت مرا، غم دیت از دل طلبید
تیغ هندو کشد و تیغ مسلمان خواهد

در غم زلف تو دل می دهم و می ترسم
که نباید که مرا دل دهد و جان خواهد

رنجه شد دوش خیال تو به پرسیدن من
چشم را گو که ز من عذر فراوان خواهد

خواستم شب ز تو یک بوسه به جانی بخرم
شرمم آمد که چنین تحفه کس ارزان خواهد

حال خسرو ز غمت گشت پریشان، آری
عشق خوبان همه گر حال پریشان خواهد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.