۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۶۴

دوش در خواب مرا بابت خودکاری بود
بت پرستی را در خدمت بت یاری بود

کفر زلفش به رگ و پوست چنانم در رفت
که از او هر رگ من رشته زناری بود

گفتمش، بود غم مات گهی، آن بدمهر
از برای دل ما نیز بگفت، آری بود

دل گمگشته همی جستم در هر مویش
خنده می کرد به شوخی که دلت باری بود

سرگذشت دل خود گفتم در پیش خیال
محرم راز شب تیره و دیواری بود

زلف بنمودش آلوده به خون، گفت، آری
یادمی آیدم آنجا که گرفتاری بود

می تراوید از چشم ترم اندک اندک
هر کجا در جگر سوخته آزاری بود

شمع بگریست زمانی و زهر سوز بمرد
سوزم از گریه همی مرد که بسیاری بود

هر که خسرو را دید از تو جدا، گفت به درد
وقتی این بلبل شوریده به گلزاری بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.