۲۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۱۸

ما را ز کوی جانان عزم سفر نباشد
بی عمر زندگانی کس را بسر نباشد

وصف دهان شیرین می گویم و ندانم
در وصف او چه گویم کان مختصر نباشد

زلف ترا به هر سو باد افگند ازان رو
تا بار خسته دلها بر یک دگر نباشد

وصل تو بی رقیبان هرگز نشد میسر
بی خار و خس کسی را گل در نظر نباشد

بر آه دردمندان خود را سپر نسازی
کاین تیر پر بلا را سهم از سپر نباشد

بر آستان شاهی درویش بی نوا را
غیر از در گدایی راه دگر نباشد

با تو کجا رساند قاصد سلام خسرو؟
جایی که محرم آنجا باد سحر نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.