۲۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۱

بر آسمان پریوش چون ماه ما برآید
خورشید کیست باری کو بر سما برآید؟

چون در خرامش وی باران فتنه خیزد
سیلاب فتنه خیزد، موج بلا برآید

گلگشت او نخواهم بر خاک خود، چو میرم
کز گور شوربختان خار عنا برآید

گفتم که بر می آید جانم ز هجر، گفتا
جانی که ماند بی ما بگذار تا برآید

من چون زیم که جانم در آرزوی بوسی
بر زلف عنبریش هر دم صبا برآید

هر شب مرا برآید ناله ز جان سنگین
چون نالشی که شبها از آسیا برآید

شب بهر صبح رویت گویم دعا، ولیکن
حاجات تیره روزان کی از دعا برآید

از خنجر جفایت خونریزها به کویت
هر جا که خونم افتد، نقش جفا براید

ابری شود که برقش سیاره را بسوزد
دودی که هر شب از دل سوی سما برآید

در کوی تو که جانها در راه خاک باشند
بیچاره جان خسرو آنجا گیا برآید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.