۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۲

چون بینم اینکه رویت در چشم دیگر آید
کز دیده های خود هم چشم مرا در آید

چون از حسد بمیرم آن دم که تو در آیی
چون جان عشقبازان با تو برابر آید

خام است کز تو جویم بر خود نوازشی را
شاهین ز بهر زحمت نزد کبوتر آید

اشکم رسید و دریا بازم به لب در آمد
دستم بگیر زان پیش، اکنون که برتر آید

دی در رخت ببستم دیده ز بس شکایت
بدبخت در ببندد، دولت چو از در آید

وه کاین چه عیش باشد، نه زنده و نه مرده؟
نی بر سرم تو آیی، نی عمر بر سر آید

باطل بود شنیدن دعوی عشق از آن کس
کش با جمال جانان پهلو به بستر آید

زینسان که در خیالت گم گشتم، ار بمیرم
چه شبهه، گر ز گورم هر دم گیا برآید

فرهادوار باید مشتاق گفت شیرین
کش گفته های خسرو در عشق باور آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.