۲۵۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۳

هر بار کان پریوش در کوی من در آید
بیهوشیی ز رویش در مرد و زن در آید

من در درون خانه دانم که آمد آن مه
کز هر طرف به خانه بوی سمن در آید

رشک آیدم ز بادی کاید به گرد زلفش
ور خود غبار باشد در چشم من در آید

یوسف رخا ز چشمم دامن کشان گذر کن
تا دیده را نسیمی زان پیرهن در آید

شمعی و می بسوزم پیش رخ تو، آری
پروانه بهر مردن گرد لگن در آید

بنشین که یک زمانی تنگت به بر در آرم
تا جان رفته از تن بازم به تن در آید

فرهاد گشت خسرو، بگشای لب که ناگه
شیری ز جوی شیرین بر کوهکن در آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.