۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲۹

زلفت که هر خم از وی در شانه می نگنجد
دلها که او فشاند در خانه می نگنجد

دلها چنان که دانی خون کن که من خموشم
در کار آشنایان بیگانه می نگنجد

گر می کشیم خودکش، بر غمزه بار مفگن
در بخشش کریمان پروانه می نگنجد

مقصود دل ز خوبان معنی بود نه صورت
در دل شراب گنجد، پیمانه می نگنجد

افسرده وصل جوید در دل نه داغ هجران
بر می مگس نشیند، پروانه می نگنجد

در جمع بت پرستان سرباز عشق باید
کاندر صف عروسان مردانه می نگنجد

زین نازکان رعنا، خسرو، گریز زیرا
در کوی شیشه کاران دیوانه می نگنجد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.