۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۰

دل بی رخ تو صورت جان را نمی شناسد
جان بی لب تو گوهر کان را نمی شناسد

چندین چه می کند آن زلف بر جمالت؟
یعنی که چشم زخم جهان را نمی شناسد!

نرگس به زیر پات چرا دیده را نمالد؟
یا کور شد که سرو روان را نمی شناسد

کوچک دهانت بر دم سرو رهی چه خندد؟
یعنی که غنچه باد خزان را نمی شناسد

فریاد من ز صبر که با هجر می نسازد
شک نیست که قدر و قیمت آن را نمی شناسد

در خسرو شکسته نظر کن که در فراقت
دیوانه گشته پیر و جوان را نمی شناسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.