۴۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳۱

زین پیشتر چنین دلت از سنگ و رو نبود
و آزار دوستانت برین گونه خو نبود

پیوسته عادت تو چنین بود در بدی
یا خود همیشه عادت خوبان نکو نبود

آن کیست کو بدید در آن روی یک نظر؟
وانگاه تا بزیست در آن آرزو نبود

لاغر تن مرا ز خم زلف وارهان
انگار کت به زلف یکی تار مو نبود

دل را فسانه تو ز ره برد، ورنه هیچ
دیوانه مرا سر این گفتگو نبود

آخر بر آب چشم منت نیز دل بسوخت
گیرم که خود مرا به درت آبرو نبود

ای دل، سپاس دار که گر دوست جور کرد
از بخت نامساعد من بود، از او نبود

مشکم ز زلف غیر چه آوردی، ای صبا؟
در کوی آن نگار مگر خاک کو نبود

خسرو به دزد خو کن و با بی دلی بساز
گر گویمت که دل به کجا رفت، گو «نبود»
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.