هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از درد و رنج درونی خود می‌گوید که با وجود زیبایی‌های ظاهری مانند باغ و بستان، همیشه در حال سوختن و نالیدن بوده است. او از خاطرات تلخ و ناامیدی‌های خود سخن می‌گوید و احساس می‌کند که حتی طبیعت و زیبایی‌های آن نیز نتوانسته‌اند آرامش را به او بازگردانند. در پایان، شاعر به گفت‌وگویی با شب اشاره می‌کند که در آن شب به طعنه به او پاسخ می‌دهد.
رده سنی: 16+ متن دارای مضامین عاطفی عمیق و نگاه فلسفی به زندگی است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر دشوار خواهد بود. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و نمادهای پیچیده نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۸۳۸

آن دل که دایمش سر بستان و باغ بود
گویی همیشه سوخته درد و داغ بود

هر خانه دوش داشت چراغی و جان من
می سوخت و به خانه من این چراغ بود

من بی خبر فتاده در آن کوی مرده وار
نالیدنم صدایی غلیواژ و زاغ بود

روزی نشد که جلوه طاووس بنگرد
این دیده را که روزی زاغ و کلاغ بود

دل در چمن شدی و ز بوی تو شد خراب
بلبل که بویها ز گلشن در دماغ بود

رفتم به سوی باغ و به یادت گریستم
بر هر گلی، وگرنه کرا یاد باغ بود

شب گفت، می رسم، چو بگفتم، به خنده گفت
خسرو برین حدیث منه دل که لاغ بود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.