۲۳۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۴۹

دل جز ترا به سینه درون جایگه نداد
وین مملکت زمانه به خورشید و مه نداد

آبش مباد ریخته، هر چند زان زنخ
صد تشنه را بکشت که آبی ز چه نداد

صوفی که خاک نیست سرش در ره بتان
گفتش به سر زنید که پیرش کله نداد

دیدن به خواب هست گنه، لیک دوزخی ست
آن کس که در جمال تو داد گنه نداد

شرمنده از هلاکت خسرو مشو، چه شد
یک جانت بیش داد، سه و چار و ده نداد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۴۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۵۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.