۲۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۳

شبها اسیر دردم و خوابم نمی برد
وین آب دیده سوزش و تابم نمی برد

جور زمانه برد ز من هر چه بود، وای
کاین درد عاشقی و شتابم نمی برد

عمرم به بت پرستی و مستی گذشت، هیچ
خاطر به سوی زهد و ثوابم نمی برد

گر چه خوش است شربت صافی، ولی چه سود؟
کز سینه تشنگی شرابم نمی رود

از مسجد، ار چه می شنوم غلغل دعا
از گوش بانگ چنگ و ربایم نمی برد

دی یار نازنین که دل از دست ما ببرد
می خندد و نمک ز کبابم نمی برد

امشب درازی شب ظالم مرا بکشت
کاندوه غم ز جان خرابم نمی برد

من گریه را به حیله نگهداشت می کنم
ورنه کدام روز که آبم نمی برد؟

ای دل، ز قصه من و از سرگذشت خویش
افسانه ای بگوی که خوابم نمی برد

چون گل درید سینه خسرو نسیم دوست
بوی بهشت هیچ عذابم نمی برد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.