هوش مصنوعی: شاعر از جدایی و دوری معشوق بی وفا می‌نالد و درد فراق را توصیف می‌کند. او از نبودن قاصدی که خبر معشوق را برساند شکایت دارد و جهان را بدون معشوق تاریک و بی‌روشن می‌بیند. شاعر از اشک‌هایش می‌خواهد که دل خونین‌اش را به پای معشوق برساند تا شاید دلش تغییر کند.
رده سنی: 16+ متن حاوی مفاهیم عاطفی عمیق و درد فراق است که درک آن برای مخاطبان جوان‌تر ممکن است دشوار باشد. همچنین، استفاده از استعاره‌های پیچیده و احساسات شدید مناسب سنین بالاتر است.

شمارهٔ ۸۶۷

ناگاه پیش ازان که کسی را خبر شود
آن بیوفای عهد شکن را سفر شود

کردند آگهم که فلان رفت و دور رفت
نزدیک بود کز تن من، جان به در شود

او می رود چو جان و مرا هست بیم آن
کو بر سرم نیابد و عمرم به سر شود

کو قاصدی که بر دل من دل بسوزدش
تا سوی آن خلاصه جان و جگر شود

لیکن خبر چگونه رساند به سوی من
قاصد که هم ز دیدن او بی خبر شود

گویی مه دو هفته بدیدش که هر شبی
بیگانه تر برآید و باریکتر شود

بی او جهان، دو چشم ندارم، که بنگرم
بیرون کشم دو دیده، اگر دست در شود

ای آب دیده، این دل پر خون ببر ز من
در پای او فگن، مگرش دل دگر شود

گر تا به لب رسید فلان را ز دیده آب
زان بیشتر بپای که بالای سر شود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.