۳۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۶۹

هر روز چشم من به جمالی فرو شود
این دل که پاره باد گرفتار او شود

ای روی این دو دیده بدبین من سیه!
تا بهر چه به دیدن روی نکو شود؟

شوخی که دل ز من ببرد وز برای لاغ
آید درون سینه و در جستجو شود

گویم بگوی با من مسکین حکایتی
گوید میان هر دو لبم گفتگو شود

با آنکه دیده هرگز ازو مردمی ندید
هم در دو دیده مردم چشمم همو شود

شرمنده گشت اشک من از چشم من چنانک
هر لحظه آب گردد و در خود فرو شود

ابرو کشد به گوش و زنخ را کند نگاه
چوگان نهد به دوش و به دنبال گو شود

امسال خود به دام بلایی فتاده ام
کز وی به هر دمم غم صد ساله نو شود

گویم فتاده را بکش از خاک، گویدم
ارزد بدین قدر که قد من دو تو شود

هر چند کآب روی نباشد چو آب جوی
هر روز آبرویم ازو آب جو شود

آرد هم از پی لب او آب در دهان
ار دور چرخ گر گل خسرو سبو شود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۶۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.