هوش مصنوعی:
این شعر بیانگر درد عشق نافرجام و دیوانگی ناشی از آن است. شاعر از عشقی میگوید که درمانناپذیر است و دلش با وجود ملامتها، از عشق دست نمیکشد. او از معشوقی میگوید که دیدنش جانکاه است، اما باز هم فدای نگاهش میشود. شعر پر از تصاویر عاشقانه و دردناک است و نشاندهندهی حالتی از بیقراری و سوزش درونی است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و دردناک، همراه با تصاویر شاعرانهای مانند دیوانگی و جانکندن، ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد. این شعر更适合 افرادی که تجربهی عاطفی بیشتری دارند.
شمارهٔ ۸۷۱
کاری ست در سرم که به سامان نمی شود
دردی ست در دلم که به درمان نمی شود
می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم
دیوانگی من چو به پایان نمی شود
رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک
جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود
جانم فدای نرگس او باد هر زمان
خون می کند هزار و پشیمان نمی شود
دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ
این کافر قدیم مسلمان نمی شود
آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو
گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود
خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق
آتش زنش که پخته و بریان نمی شود
دردی ست در دلم که به درمان نمی شود
می کن به ناز خنده که دیوانه تر شوم
دیوانگی من چو به پایان نمی شود
رخسار می نمایی که خوش لذتی ست، آنک
جان کندنت ز دیدنت آسان نمی شود
جانم فدای نرگس او باد هر زمان
خون می کند هزار و پشیمان نمی شود
دل را ز عشق چند ملامت کنم که هیچ
این کافر قدیم مسلمان نمی شود
آن کس که گشت عاشق و بیدل ز دست تو
گویی نه عاشق است که بی جان نمی شود
خسرو که هست سوخته و خام سوز عشق
آتش زنش که پخته و بریان نمی شود
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۷۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.