۲۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۰

مشتاق چون نظاره آن سیمبر کند
طاقت نهد به گوشه و آنگه نظر کند

صورتگری نقش خود از جان کند سخن
چون روی او بدید سخن مختصر کند

او پرده بگرفت، بگویید باد را
تا خان و مان گل همه زیر و زبر کند

کنعان خراب گشت ز اخوان روزگار
باشد کسی که یوسف ما را خبر کند

گویند دوستان دگر کن به جای او
من می کنم، اگر این دل بدخو به در کند

دی پاره کرد سینه مجروح من سرش
در آدمی مگو که به دیوار اثر کند

اندیشه من از دل خودکام خسرو است
صعب آتشی بود که سر از خاک در کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.