۲۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۸۱

چشمت که قصد جان من ناتوان کند
گویم مکن به قصد دل، همان کند

مرغ دل آشیانه به زلف تو می کند
چون طوطیی که میل به هندوستان کند

آن کس که مانده بسته سودای زلف تو
سودش همین بود که دلی را زیان کند

از نردبان زلف تو هردم به آفتاب
آسان رسد، ولیک شبی در میان کند

شمعی که پیش روی چو ماه تو بر کنند
از تیغ گردنش بزنم، گر زبان کند

از دست دیر آمدن و زود رفتنت
روزی هزار بار دل من فغان کند

خسرو چو در تو می نرسد، باری ار به لب
دل را بر آب دیده نشاند، روان کند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.