۴۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۷۹

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود
نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب
خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ
رویم به سوی تو، نه به روی زمین بود

پیرایه گلو بود از دست دوست تیغ
وان خون کزو چکد علم آستین بود

گر بنده کشتنیست مشو رویش، ای رقیب
چون خواب صبح در سر آن نازنین بود

ای مست ناز، جرعه خود را به روی خاک
مفگن که پای لغز بزرگان دین بود

ساقی، مرنج از من و رسواییم، از آنک
دیوانه را شراب دهی هم چنین بود

زنارم، ای رفیق، خود این دم گسسته گیر
گر بت همین بت است نهایت همین بود

فریاد عاشقان همه شب گرد کوی تو
چون بانگ مؤذنان که به پاس پسین بود

شد جان صد هزار چو من در سر لبت
آری، بلای مور و مگس انگبین بود

یارب، چگونه خواب کند آنکه، خسروا
هر شب هزار یاربش اندر کمین بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.