۲۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۹۸

ز حد گذشت غم ما و آن نگار نپرسید
بگو که با که توان گفت غم که یار نپرسد

دلم ازوست فگار و مباد هیچ گزندش
اگر چه هیچ گه او زین دل فگار نپرسد

بگو که دیدن من هر چه طالع آمدی آخر
به مردن آنکه رود طالع و شمار نپرسد

به درد عشق بمیرم، دوای خویش نپرسم
که عاشقم من و عاشق صلاح کار نپرسد

در آشنایی دریای عشق راست کسی دان
که تن به غرق دهد وز لب و کنار نپرسد

به هر جفا که کنی راضیم، که گشتم اسیرت
شتر مهار به بینی قیاس یار نپرسد

تویی به کشتن ما خوش، ز حال مات چه پرسش
کسی که تیر زند زحمت شکار نپرسد

گرم تو خاک دهی، این ز کوی کیست، نگویم
گدا چو زر دهیش، قیمت و عیار نپرسد

دلش که سوخته شد، خسرو از تو پیش کسی را
سخن ز حسن جوانان گلعذار نپرسد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.