۲۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۱۲

ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد
هزار جان گرامی ز تن برون آمد

نبرد کس دل آواره باز هر سویی
که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد

به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل
شکسته بسته ز هر یک شکن برون آمد

عجب بود که اگر من زیم در این نوروز
که سبزه تر او از سمن برون آمد

شبم بگفت که چون نی بسوزمت ز نگاه
کجا وه از لبش این یک سخن برون آمد

دمی ز خانه برون آکه بینمت ناگاه
که بهر دیدن من جان من برون آمد

به عشق میرد خسرو، چه طرفه فالی بود؟
ز غیب کاین سخن از هر دهن برون آمد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.