۲۳۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۴۴

نه پیش از این مژه زینگونه خونفشانم بود
نظاره تو بلا شد که آن زمانم بود

به جان تو که فرو نامدی شبی از دل
دمی چه باشد، اگر از تو دل گرانم بود

زبان حدیث تو می گفت دوش و دل می سوخت
رسید کار به جان و سخن همانم بود

خیال وی رسنم بسته در گلو می گشت
هنوز دل به سوی زلف تو کشانم بود

بکش مرا و ز سر زنده کن به خویش آخر
به جان کالبدی چند زنده دانم بود

در آن جهان من و عشقت گذاشتم به درت
تن خراب که همراه این جهانم بود

جدا شدی ز فراق تو بند بندم، لیک
ز جرعه های تو پیوند استخوانم بود

به بندگی غمت جان فروختم مخرید
که داغهای کهن گرد گرد جانم بود

به نازگویی، خسرو صبور باش به عشق
چرا نباشم، جانا، اگر توانم بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.