۲۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۵۷

سبزه ها نو دمید و یار نیامد
تازه شد باغ و آن نگار نیامد

نوبهار آمد و حریف شرابم
به تماشای نوبهار نیامد

چشم من جویبار گشت ز گریه
سرو من سوی جویبار نیامد

آمد آن گل که باز رفت ز بستان
وه که آن آشنای یار نیامد

عمر بگذشت و زان مسافر بدخو
یک سلامی به یادگار نیامد

خوبرویان بسی بدیدم، لیک
دل گمگشته برقرار نیامد

با چنین آه و اشک، چو باران
شاخ امید من به یار نیامد

آن صبوری که تکیه داشت بر او دل
در چنین وقت هیچ کار نیامد

خون دل خوردم و بسوختم، آری
بر کس آن باده خوشگوار نیامد

آنچه از غم گذشت بر دل خسرو
هر کرا گفتم استوار نیامد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.