۲۵۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۶۳

جان سرانگشت آن نگارین دید
عقل انگشت خویشتن بگزید

باد بویش به بوستان آورد
غنچه بر خویش پیرهن بدرید

هر شبی در هوای لعل لبش
ما و چشم سرشک و مروارید

عاشقان جان نثار او کردند
زلف هندوش یک به یک برچید

عالمی در غم لبش بودند
هیچکس طعم آن شکر نچشید

هر کس از وی حکایتی گفتند
کس به کنه کمال او نرسید

هر دلی از کمند عشق بجست
باز زلفش به دام عشق کشید

هر که در قید عشق شد مجنون
تا قیامت ز بند او نرهید

همچو خسرو بسوخت از رخ او
هر که آن شیوه و شمایل دید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۶۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.