۲۴۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷۷

لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد

جان بدینسان که می برد لب تو
هیچ کس از لب تو جان نبرد

نرود مه بر اوج در شب تار
تا ز زلف تو نردبان نبرد

پیش ازین بر خودم یقینی بود
که دلم هیچ دلستان نبرد

تو ببردی همه یقین دلم
بر طریقی که کس گمان نبرد

چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک
کس جگر پیش میهمان نبرد

بر دو چشمم روان بود کشتی
کاین همه عمر بر کران نبرد

برد از ضعف هر طرف بادم
هرگزم بر تو ناگهان نبرد

خسرو افتاد بر در تو چو خاک
باد را گو کز آستان نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.