۴۵۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۱۲

از اشک من به کویت جز سرخ گل نروید
زان گل که بویت آید، میرد کسی که بوید

جایی که از لب تو باران بوسه بارد
دل غنچه غنچه خیزد، جان خوشه خوشه روید

چشمم که خورد خونم، از بس که خون گرفتش
خود ریخت خون خود را بی آنکه کس نجوید

جانم فداش، چون او خود را به خشم سازد
با جمله در حکایت با من سخن نگوید

زین غم که از جدایی خسرو به سینه دارد
شاید که بر تن او هر موی او بموید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.