۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۳۱

عشاق هر شب از تو به خوناب خفته اند
چون شمع صبح مرده و بی تاب خفته اند

خفتند هر کسی ز پی خواب دیدنت
بیداری کسان که پی خواب خفته اند

آخر نصیحتی بکن آن هر دو چشم را
مستند در میانه محراب خفته اند

صد خون بکرده اند رقیبان کافرت
آگه نبیند ز آه جگر تاب خفته اند

می ده به خاک جرعه ایشان که نزد تو
بر دست کرده جام می ناب خفته اند

از ما چه آگهیست کسان را که تا به روز
بی التفاوت در شب مهتاب خفته اند

یک شب برون خرام، نظر کن به کوی خویش
تا چند خون گرفته به هر باب خفته اند

در آرزوی خاره رخساره تواند
شاهنشهان که بر سر سنجاب خفته اند

خسرو، ز خفتگان درش خاستن مجوی
کایشان ز زخم ناوک پرتاب خفته اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.