۲۵۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶۴

به ره جولان که دی سلطان من زد
سنان در سینه ویران من زد

خوشم کاندر پیش می رفتم، اسپش
لگد بر جان بی سامان من زد

نکردم ایستادی، گریه، هر چند
دوید و دست در دامان من زد

چه گریه است این که دل رست و جگر نیز
به هر خاکی که این باران من زد

چراغ وصل من نفروخت، هر چند
که عشق آتش به خان و مان من زد

دلم ویران شد و دزد خیالش
درین ویرانه راه جان من زد

غلام اوست خسرو، گر کشد زار
نباید طعنه بر سلطان من زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.