۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۷۹

جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر
کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر

دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو
حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر

زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر
ره می روی وز جعدتر جان می فشانی، ای پسر

کشتی، اگر دل برکنی، مردم اگر دور افگنی
زیرا که هم جان منی، هم زندگانی، ای پسر

گر هیچ رویی چون سمن، ز آیینه بینی یک سخن
چون تو به روی خویشتن حیران، نمانی ای پسر

بهر چو تو مردافگنی، کردم فدا جان و تنی
گر چه تو قدر چون منی هرگز ندانی، ای پسر

چون نیست صبر از روی تو، هر ساعتی بر بوی تو
چون سگ دوم در کوی تو، گر چه نخوانی، ای پسر

آزرده جانی را مکش، بی خان و مانی را مکش
مسکین جوانی را مکش، تو هم جوانی، ای پسر

خسرو درین بیچارگی دارد سر آوارگی
در کار او یکبارگی نامهربانی، ای پسر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.