۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۹۵

زلفت از باد دگر باشد و از شانه دگر
هست یک فتنه لبت، نرگس مستانه دگر

در غمت جان ز تنم رفت و خیال تو بماند
عاقبت خویش دگر باشد و بیگانه دگر

دل آسوده دگر، حال پریشان دگر است
شهر آباد دگر باشد و ویرانه دگر

اهل صورت که خودآرای بود، سوختنی است
کرم شب تاب دگر باشد و پروانه دگر

ای دل افسانه که گفتی و ببردی خوابم
بهر خواب اجلم گوی یک افسانه دگر

به تکلف بشود عشق گران جان خرد
بیهش باده دگر باشد و دیوانه دگر

عاقبت گشت دروغ آنچه گمان می بردند
که چو خسرو نبود عاقل و فرزانه دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.