۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱۴

ای سرم را به خاک پات نیاز
عاشقی را ز سر کنم آغاز

جان ز نازت نمی شکیبد و نیست
چاره ای چون برآمده ست نیاز

گفتی، از من نهاد مکن رازت
کسی شنیدی که من نگفتم راز؟

یادم آید ز زلف او، ای دل
بازگویی به ما شب است دراز

گوشه می گیرم از کمان تو، لیک
می زند غمزه تو تیرم باز

یک دم، ای بخت، باز روشن کن
چشم محمود را به پای ایاز

خسرو، آواز خوب دارد دوست
کیست کاو نیست عاشق آواز؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.