۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳۷

کار دلم از دست شد، ای دلربا، فریادرس
تنها فرافم می کشد، آخر بیا، فریادرس

تا چند بر من دمبدم از هجر عاشق کش ستم
بهر منت گر نیست غم، بهر خدا فریادرس

ظلمی است شب تا صبحگه بر ما که نتوان گفت، وه
بگذشت چون از اوج مه فریاد ما، فریاد رس

تا کی رقیبت هر زمان در خون ما گوید سخن
یا هم به دست خود ز ما خونریز یا فریادرس

تا از تو دلبر مانده ام بی خواب و بی خور مانده ام
چون در غمت درمانده ام، درمانده را فریادرس

شد جام عیشم بی صفا جایم لگدکوب جفا
بگذشت چون عمر از وفا، ای بی وفا، فریادرس

آن هر دو چشم دلستان از عالمی بربود جان
یک جان خسرو را ازان هر دو بلا فریادرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.