۳۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۳۸

بیا که بزم طرب را چمن نهاد اساس
بیا که باد صبا گشت عیسوی انفاس

بنوش باده گلگون به طرف باغ که من
ز پا فتاده ام از دست محنت افلاس

چه حکمت است ندانم که ساقی گردون
مدام خون جگر می دهد مرا از کاس

کسی ز چهره مقصود خود نیافت نشان
ازان زمان که نهادند سرنگون این کاس

به راه کعبه که از هر طرف کمین گاهی ست
اگر ز خویش گذشتی، قدم منه به هراس

کسی به دلق مرقع، کجا شود درویش؟
چو سینه صاف نباشد، چه سود ترک لباس؟

درون چو پاک شود از کدورت اغیار
تو خواه جامه اطلس بپوش، خواه پلاس

حدیث دوزخ و جنت دگر مگو خسرو
وصال یار طلب کن، گذر ازین وسواس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.