۲۳۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۶۶

از خدنگ غمزه دلدوز خویش
پاره سازم سینه بهر سوز خویش

تا شب هجران ناخوش در رسید
بعد ازان هرگز ندیدم روز خویش

ز آشنایان بر سر بالین من
نیست غیر از شمع کس دلسوز خویش

در خزان هجرم از دست رقیب
از وصالت کی رسد نوروز خویش؟

از رخت بر آسمان مه شد خجل
در چمن هم بوستان افروز خویش

وارهم از محنت هجران تمام
گر بیابم طالع فیروز خویش

خسروا، در کنج تنهایی مگوی
راز دل با جان غم اندوز خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۶۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۶۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.