۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۷۷

شبها من و دلی و غمی بهر جان خویش
مشغول با خیال کسی در نهان خویش

ناورد باد بویی ازان مرغ باغ ما
نزدیک شد که بر پرد از آشیان خویش

ای یوسف زمانه، بیا تا بگویمت
تفسیر احسن القصص از داستان خویش

خوش وقت ما چو از پی مردن به چشم جان
بینیم خاک کوی تو در استخوان خویش

تاثیر خواب بود که زیم هر شبی از تو
خوابی دروغ و راست کنم بهر جان خویش

در خود گمان برم که تو ز آن منی و باز
گم گردم از چنین عجبی در گمان خویش

بگذار کز زبان کف پات آبله کنم
از ذکر تو آبله کردم زبان خویش

بخت بد ار ز کوی تو ما را برون فگند
کم گیر خاکی از شرف آستان خویش

رفت از در تو خسرو و اینک به یادگار
از خون دل گذاشت به هر جا نشان خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.