۲۸۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۲

گر، ای نسیم، ترا ره دهنده در حرمش
ببوسی از من خاکی نشانه قدمش

بخوان به حضرت او زینهار از سر سوز
تحیتی که نوشتم، همه به خون رقمش

ز بعد عرض تحیت اگر به ما برسد
غریب تا نشماری ز غایت کرمش

میان دلبر و دل حاجت رسالت نیست
ولیک هم بنوشتیم ماجرای غمش

به تشنگان بیابان بحر باز رسان
که آب خضر نیابی ز رشحه قلمش

طراز زر نبود زیب جامه عشاق
بر آستین بود از داغ عاشقی علمش

ز خون دیده خسرو عجب مدار که خلق
به جای نقل جگر می دهند دمبدمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.