۴۱۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۷

نظر ز دیده بدزدم چو بنگرم رویش
که دیده نیز نخواهم که بنگرد سویش

مرا به دیده درون خواب از کجا آید؟
که شب نماند به عالم ز پرتو رویش

ولی ز رویش اگر در جهان نماند شبی
هزار شب نتوان ساختن ز یک مویش

ز فرق تا به قدم ماه نو شد و پهلو
بدان امید که پهلو نهد به پهلویش

ز بس که آینه گشته ست روی زانوی من
که آینه ز چه شد همنشین زانویش؟

به مردمی اگر آیم به کوی او روزی
سگم کند به فسونهای چشم جادویش

بدین صفت که کنم کام عیش را شیرین
شراب تلخ نماند ز تلخی خویش

خوش آن کسی که کشد جرعه ای ز جام لبش
که مست گشت جهانی چو خسرو از بویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.