۲۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۸

شد آن که پای مرا بوسه می زند او باش
بیار باده که گشتم قلندر و قلاش

چو تو به رفت سر صوفیی چو من، ای مست
به جرعه تر کن و هم از سفال خم بتراش

مرا ز مقنع زاهد کنید خرقه زهد
کزین لباس فرو پوشم آن عبادت فاش

منم ز عشق تو خشخاش ذره ذره ولی
به مته چند توان سر برید از خشخاش؟

شدیم ما همه بی پوست، بس که چهره ما
بر آستانه سیمین بران گرفت خراش

به بزم آنکه دعایی کنند اهل صفا
زهی سعادت، اگر طعنه ام زنند اوباش

اگر ز خامه کج افتاد نقش ما، چه کنیم؟
چگونه عیب توانیم کرد بر نقاش!

نبود بر در مسجد چو خسروا، بارم
گرو به خانه خمار کردم این تن لاش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.