۲۲۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸۹

ترک من، سر مکش ز پرده خویش
درکش آخر عنان زرده خویش

در می انداز ناتوانی را
با فراق هزار مرده خویش

نظری کردم و چنان گشتم
که پشیمان شدم ز کرده خویش

مطرب از ناله ام چنان شد مست
که فراموش کرد پرده خویش

ساقیا، خون من بخور به تمام
می بده، لیک نیم خورده خویش

به غلامی نیرزدت خسرو
تو فزون کن بهای پرده خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.