۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹۶

به سنگی چون سگان از دور خرسندم ز دربانش
سگ آن عزت کجا دارد که بنشانند بر خوانش؟

به بازوی من گردن زده کی باشد این دولت؟
که در گردن درآرم تنگ دستی چون گریبانش

ز دور انگشت می خایم، به حیلت، چون نمی یابم
ز بخت شور کانگشتی رسانم بر نمک دانش

چه طعنه بر گرفتاری که او مانده ست از یاری
همو می داند و جانش که تنها جسته بر جانش

سر و سامان چه خواهی، ای نکو خواه، اندرین فتنه
اسیری را که نی سرکار می آید نه سامانش

چو خوردم بی اجل تیرش دمی بگذارد کز گریه
بشویم خون غم پرورد خود از نوک مژگانش

غبار آلوده خون عاشقی با اوست سرگردان
هر آن ذره که بالا می رود از گرد یک رانش

ببوسی آستان کعبه، ای باد، ار رسی از ما
که ما گم گشتگان مردیم تشنه در بیابانش

شنیدن هوی خسرو گر نیارد، دارد معذورش
که بوی خون دل می آید از فریاد و افغانش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.