۲۸۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۰۳

هر کس نشسته شاد به کام و هوای خویش
بی چاره من اسیر دل مبتلای خویش

هم جان درون این دل و هم دوست، وه که من
خونابها خورم ز دل بی وفای خویش

فرداست ار به بنده جدایی، دلا، بیا
کامروز نوحه ای بکنم از برای خویش

تا من از آن دل شدم و دل ازان دوست
این جان من کیای من و من کیای خویش

من در هوای یار برم پی که بر پرم؟
پرنده به ز من که پرد در هوای خویش

یک تن چو صد نمی شود از بهر دیدنت
صد جا خیال خویش نشانم به جای خویش

جانا، رسم به کوی تو من آن کبوترم
کاید به میهمانی شاهین به پای خویش

بارنده بر تو ناوک آه و منت ز ره
بافم ز آب دیده ز باد دعای خویش

خسرو ز خویش بهر تو بیگانه شد، چنانک
گویی که هیچ گاه نبود آشنای خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۰۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.