۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۵۰

نیارم تاب دیدن، دیر دیرت بهر آن بینم
بباید هر زمان جانی که رویت هر زمان بینم

مرا گویند کش چون مردمان بین و مرو از جا
دلم بر جای باید کش به چشم مردمان بینم

بدینسان کامد از روی تو کار من به جان، وانگه
من دیوانه را بر خود نبخشود و همان بینم

اگر من کشتنی گشتم، نمی گویم مکش، ای غم
ولی بگذار چندانی که روی آن جوان بینم

چه حاجت بر دلم نازک، همین بس نیست مرگ من
که گه گه چاشنی از دست آن ناوک کمان بینم

گه جولان نیارم دیدنش از بیم جان، لیکن
چو من بی طاقتم دزدیده در دست و کمان بینم

ز نوروز جوانی گر چه بشکفته ست بستانش
مبادا سبزه پیراهن آن بوستان بینم

دریغا، آن چنان رویی دگر خواهد شدن، یارب
مرا آن روز منمایی که رویش آنچنان بینم

ز خوبان بس که بی دین گشت خسرو، بهترین روزش
بت اندر پیش و زنار مغانش در میان بینم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.