۲۳۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶۷

جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم
دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم

موریم که گشتیم لگدکوب سواران
در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم

دنبال دل دوست دویدیم فراوان
بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم

در عشق غبار سر زلفش تن خاکی
شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم

چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن
در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم

ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما
در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم

چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟
کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم

از خون جگر نامه درد تو نوشتیم
بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم

دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس
ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.