۲۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۶۸

عمری شد و ما عاشق و دیوانه بماندیم
در دام چو مرغ از هوس دانه بماندیم

هر مرغ ز باغی و گلی بهره گرفتند
مائیم که چون بوم به ویرانه بماندیم

وقتی دل و جان و خردی همره ما بود
عشق آمد و زیشان همه بیگانه بماندیم

یاران چو فرشته ز خرابات رمیدند
ما چون مگسان بر سر خمخانه بماندیم

در کوی بتان رفت همه عمر، دریغا
چون برهمن پیر به بتخانه بماندیم

ای بخت سیه روی، تو خوش خفت که شبها
ما با دل خود بر سر افسانه بماندیم

خاکستری افتاده نه دم مانده و نه دود
زیر قدم شمع چو پروانه بماندیم

ناگاه پری صورتی اندر نظر آمد
دیدیم در آن صورت و دیوانه بماندیم

خسرو، به زبانها که فتادیم ز زلفش
گویی تو که موییم که در شانه بماندیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.