۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۸۸

پری رویی که من حیران اویم
به جان آمد دل از هجران اویم

رقیبا، دیدنم باری رها کن
دو روزه عمر تا مهمان اویم

بگفتندش، فلان مرد از غمت، گفت
«نخواهد مرد چون من جان اویم »

صبا هم بر شکست از ما که روزی
نیارد بویی از بستان اویم

چو مردم تشنه من در وادی هجر
چه سود ار چشمه حیوان اویم؟

ز زلفش دل همی جستم، دلم گفت
که زان تو نیم، من زان اویم

چو بر خسرو سیاست راند، گفتم
که با تو گفت من سلطان اویم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.