۲۲۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۹۳

ز تو صد فتنه بر جان پیش دیدم
چنین باشد چو گفت دل شنیدم

گذر کردم به بازار جمالت
دلی بفروختم، جانی خریدم

جهانی کشته ای از من مکن ننگ
که من هم در صف ایشان شهیدم

به کویت مردنم روزی هوس بود
بحمدالله، به کام دل رسیدم

بدار، ای پندگو، از دامنم دست
که من پیراهن عصمت دریدم

چه داند بی خبر خون خوردن عشق؟
تو از من پرس کاین شربت چشیدم

اگر گویی ز من بربا دل خویش
ز تو نتوانم، از خسرو بریدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.